دست ام گلوله خورده بود. جلو نشستم کنار راننده ی آمبولانس. جاده بمباران می شد.
چپ و راست مان را می زدند.چشم هایم از خستگی نیمه باز بود.درد نمی گذاشت بخوابم. بین راه،ترمز زد. از جایم پریدم و گفتم:
-چی شده؟
گفت:
- از آن پشت یک نوری می آد.
راست می گفت. انگار یک تکه از خورشید را گذاشته باشند پشت آمبولانس. پیاده شدیم.راننده در را باز کرد. پرسیدم:
- چی شده؟
گفت:
یکی از مجروحین شهید شده.
....تلنگر نوشت:
تا حالا شده از درد کسی از نداری و ضعیف بودن کسی نارحت باشم؟
تا حالا شده دست کسی رو که نیازمنده با تمام توانم بگیرم و کمکش کنم؟
تا حالا شده از فشار ناراحتی دوستم که پولی نداره برای حل مشکلش خوابم نبره؟
تا حالا شده کمتر خرج کنم؟؟پول هامو جمع کنم و ب یک نفر که نیازمنده کمک کنم؟؟از غذای خودم بزنم ب اون بدم؟؟
شده واقعا برای خدا زندگی کنم؟؟
شده واسه مشکل دوستم من شبانه روز دعاش کنم بدون اینکه بگه از حالش خبر داشته باشم و براش نماز بخونم؟؟
به معنای واقعی براش خواهری کنم؟؟
شده تو خیابون تو مسجد تو روضه یا... یک بچه یتیم رو میبینم خودم برم سمتش و سرشو ببوسم و یه هدیه براش بخرم؟؟
شده از هزینه سفر مشهدم بزنم بدمش به کسی که آرزوی مشهد رو داره؟؟
شده یک فقیر کمک خواست نه نگم؟؟
شده ب کم راضی باشم؟؟
شده یه مدت سخت بگیرم به خودم؟؟
شده چیزی که برای خودم میپسندم برای دیگران هم بپسندم؟؟
و خیلی چیزهایی دیگه......
شهدا مثل شما نیستند...خیلی دیدم نیستند...اگر هستند کم هستند....مثل یار آقا....!!
شهدا شما چه کردید و ما....
زندگی شما و ما؟؟
غذا خوردن شما و راه رفتن شما و ... و ما؟؟
فقط دعامون کنید...
انشاا...همه عاقبت به خیر شیم.